محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

دندان گیر نمک گیر

این لحظه:مامان جون برات لالایی خوندو تابت داد وتو خوابیدی این قدرشیرینی که به هر چی عسله گفتی زکی یعنی گاهی وقتا دیگه واقعا دل از دستم در میره و میخوام درسته قورتت بدم دیگه احساسم از چلوندن و این چیزا گذشته 22بهمن رفتیم هایپر استار گذاشته بودیمت توی سبد خرید همه عاشقت شده بودن و بوست میکردن و لپتو میکشیدن بهت میگفتن چه عروسکی عجب خریدی و خلاصه هرکسی چیزی میگفت توهم ساکت و اروم نشسته بودی و با تعجب نگاشون میکردی واما هنرنمایی های جدیدت اول اینکه وقتی دمرمیذاریمت و پشت پاتو میگیریم میری جلو دیگه اجسامو که میگیری از دستت نمی افته و خیز برمیداری برای گرفتن وسایل یکی از عروسکاتو چند روز پیش گذاشتم کنارت چپ چپ نگاش کردی وموهاشو کشیدی...
27 بهمن 1391

اولین قدمهای روروئکی

امروز دوباره یه غلت دیگه زدی گل من رفت تا دوسه روز دیگه از ویژگیهای جدیدت اینه که با روروئک نصف فرشو اومدی اماعذاب ودان گرفتم که نکنه اذیت شی ودیگه تا 6 ماهگی تعطیلش کردم بااینکه میدونم چقدر راه رفتن رو دوست داری مدتیه وقتی دستاتو میگیریم که از از حالت خوابیده بشینی بجای نشستن می ایستی دوست دارم عشق کوچولوی من عاشقتم  
24 بهمن 1391

4ماهگیت مبارک گلکم

این لحظه :توی بغل مامان جون نشستی و داری جغجغتو میکشی به لثه هات مردکوچولوی من اینقدر پیشرفتت زیاده که حساب کارات از دستم دررفته دیشب دوباره غلت زدی بعد چند روز درکل وقتی جوگیر میشی میری تو حس غلت زدن دیگه چیزایی که میدیم دستت کامل میگیری و ول نمیکنی برای گرفتنشون هم دست دراز میکنی توی روروئک که میذاریمت یه کمی حرکت میکنی ودمر هم که میذاریمت کلی صدا میدی تابره جلو وقتی که میخوابونیمت روی زمین اگه بخوای بلندت کنیم همه بدنتومیدی بالا بجزسروپاشنه پاهات اب دهنت هم که همش سرازیره یه مدتیه مدام بادهنت حباب درست میکنی پیش کسایی که کمتر میبینیشون غریبی میکنی لب برمی چینی و گریه می افتی گریه هاو سرفه ها و جیغهای  الکیت نه ت...
24 بهمن 1391

اولین جای دست روی اینه

امروز یه مطلب خوندم ازینکه دیگه وقتشه خودتو توی اینه بشناسی بخطر همینم بردیمت کنار اینه دستاتو گذاشتیم روی اینه وباهات توی اینه صحبت کردیم خوشت اومد وخندیدی جای دستای کوچولوت روی اینه مونده دوست دارم لپ لپ مامان هرروز داری شیرینتر میشی قند عسلم لذت بخشترین وپرانرژی ترین لحظاتم مواقعیه که برام قهقهه میزنی به نظرم بزرگترین هدیه خداوند به منه دیگه چند وقتیه که دارم برق شیطنتو توی چشمات میبینم دوسه باری روی مبل که یکم بالا پایین بوده غلت زدی از جیغهاوگریه هاو سرفه های الکیت موقعی که میخوای جلب توجه کنی هم که هرچی بگم کم گفتم دیروزبرای اولین باربا محمد صدرا هردو بهم توجه میکردید وبهم لبخندمیزدیدقبلا هم بهم توجه میکردید ولی هردفعه...
10 بهمن 1391
1